سفارش تبلیغ
صبا ویژن
\

پله پله تا خدا

فصل دوم

این عالم محتاج بکسی است که صانع آن باشد یعنی آنرا ساخته باشد و موجود کرده باشد.

بدانکه بعد از آنکه یافتی این عالم محتاج است در هستی خود بغیر و وجود خود را نمیتواند نگاه داشت پس معلوم است که خودش خود را موجود نکرده بجهة آنکه چیزی که نبوده چگونه میتواند خود را موجود کند و چیزی که در هستی خود آشکارا می‌بینی که محتاج بغیر است چگونه خودش بخودش هستی خواهد بخشید پس لامحاله غیری باو هستی بخشیده وانگهی وقتی که بعبرت مینگری می‌بینی که بقسمی هر چیز در جای خود قرار داده شده است و در مکان هر چیز و خلقت هر چیز حکمتی است که عقل دانایان در آن حیران و سرگردان است نمی‌بینی گیاه را که چگونه در آن زیر زمین سبز میشود و از میان آب و خاک کثیف چگونه شاخها و برگها و گلهای رنگارنگ و میوِهای غریب با طعمها و شکلها و رنگهای عجیب بعمل میآورد بنظمهائی که عقلها حیران میشود و از یک آب و یک خاک چگونه گیاهها و لالِها و ریحانها و درختها بعمل میآید بنظمی و حکمتی که مافوق آن متصور نیست و اگر بخواهیم که حکمت خلقت هر یک را بگوئیم کتابها باید در هر یک نوشت و اگر دریاها مداد شود و درختان قلم گردد و بر صفحه روزگار بنویسی کفایت بیان حکمت خلقت عالم را نمیکند زیرا که در هر موضع قلمی یک حکمت آن موضع را میتوان نوشت و از برای هر چیز چندین هزار حکمت است پس باشاره اکتفا میکنیم و باقی را طالبان بقدر هوش خود فکر کنند و همچنین نمی‌بینی حیوانات بزرگ و کوچک و رونده و پرنده را که در این عالم در زمین و آب و هوا و آتش پهن میباشند چون در خلقت هر یک نظر کنی می‌بینی اعضائی مناسب او و جمیع آنچه بآن محتاج است و وجود آن و حاجت آن بآن برپاست در آن موجود است و هر یک از آنها در ظلمات شکم و ظلمات رحم چگونه درست خلقت میشوند و یا در تخم آنها صورت میگیرند بچه رنگها و شکلها و اعضاها که عقل جمیع عاقلان و فهم جمیع عالمان در آن حیران است که اگر بخواهیم شرح حال هر یک را بکنیم کتابها نوشته میشود و آخر بانجام نخواهد رسید چنانکه یافتی و همچنین نمی‌بینی انسان را که از همه عجیبتر و غریب‌تر است و چگونه در آن سه ظلمات که ظلمات شکم و ظلمات رحم و ظلمات مشیمه که باصطلاح این زمان جفت میگویند باشد خلقت میشود با اعضای درست و رگها و پی‌ها و استخوانها و پردِها و مغزها و دل و جگر و معده و شُش و رودِها و چشم و گوش و زبان و بینی و قوِّها و هوشها هر یک در جای خود بطوری که ضرور است و لازم است گذارده و چگونه حرکت میکند و ادراک مینماید و قوّه‌ها دارد و شهوت‌ها و هواها و هوسها و خیالها و طبیعتها دارد و چه صنعتها از او برمیآید که اگر کسی تا قیامت بیان کند صدهزار یک آنرا بیان نمیتوان نمود چرا که هر بیانی یکی از عجیبهای خلقتهای اوست و چگونه ایشان را خلقت کرده است خالق ایشان که باید لامحاله با هم باشند بخلاف باقی حیوانات و هر یک باید کاری کنند و صنعتی نمایند از زراعت و بافندگی و صنعتها تا وجود آنها برپا باشد و در ایشان از روی حکمت فقیر و غنی و صحیح و بیمار و دانا و نادان و ضعیف و توانا و بزرگ و کوچک و حاکم و رعیت خلقت کرده است تا همه بهم بند باشند و چگونه مایحتاج ایشان را در این عالم خلق کرده است و عالم را مثل خانه برای ایشان آفریده است که آسمان سقف آنست و زمین فرش آن و دریاها حوضهای آن و نهرها جدولهای آن و آفتاب و ماه و ستاره‌گان شمع و چراغهای آن گاهی برداشته میشود که بخوابند و گاهی گذارده میشود که برخیزند و راه روند و صنعتها کنند و باعث زمستان و پائیز و تابستان و بهار ایشان است و سبب روئیدن گیاهها و زراعات و نشو و نمای خود و حیوانات ایشان و حیوانات بارکش ایشان و گوشت خوردن ایشان و مو و کورک و پشم آنها لباسها و فرشها و خیمِهای ایشان و گیاهها آذوقه و علف حیوانات و هیمه و دواهای مرضهای ایشان و کوهها خزینِها و انبارهای برف و یخ ایشان و بیابانها و تلها انبارهای هیمه و طویله و چراگاه حیوانات ایشان و محل زراعت و سیرگاه از برای خود ایشان و معدنها انبارهای سایر حاجات و جواهر و ادویه ایشان و آب بجهت خوردن خود و حیوانات و شرب زراعات ایشان و هوا بجهة نفس کشیدن خود و حیوانات و اصلاح گیاهها و زراعات و جاری کردن کشتیها و حمل و نقل کلامهای ایشان و آتش بجهة روشنائی و طبخ غذاها و اصلاح صنعتهای ایشان مختصر همه عالم از برای مصلحت ایشان که حکمت هر یک هر یک را سالها و عمرها نمیتوان بیان نمود پس وقتی که عاقل نظر کرد در اوضاع این عالم و می‌بیند که باین طور و باین حکمت هر چیزی در سر جای خود گذارده و همه محتاج و فقیر و نمیتوانند که وجود خود را برپا داشته باشند آشکار و علانیه میفهمد که این عالم را یک مدبری حکیم هست که این عالم را بقدرت و حکمت خود آفریده و هر چیز را در جای خود گذارده است و او خود غنی است و محتاج نیست زیرا که اگر خود او هم بدیگری محتاج بودی آن هم مخلوقی بود و خالقی داشتی پس خالق کسی است که مانند مخلوق محتاج نیست و مابین خدا و بنده و خالق و مخلوق باید فرق باشد چنانکه خواهد آمد پس این عالم بطور علانیه حادث است یعنی نبوده و بعد از نبودن پیدا شده و آنرا خالقی است.

از تصنیفات عالم ربانی و حکیم صمدانی مرحوم حاج محمد کریم کرمانی (اع)


نوشته شده در سه شنبه 91/4/20ساعت 5:30 عصر توسط ma 2 nafar| نظرات ( ) |