سفارش تبلیغ
صبا ویژن
\

پله پله تا خدا

فصل سوم

بدانکه چون در این عالم بچشم عبرت نگریستی و دیدی که بنیاد عالم در نهایت حکمت است بطوریکه هر گاه جمیع عقلا جمع شوند محکمتر و مضبوطتر از آن نمیتوانند ادراک کنند بلکه هر صاحب صنعتی که صنعتی حکیمانه کرده است از روی حکمتهای این عالم ساخته و باز بآن نیکی و آن طور و طرز نتوانسته‌اند بسازند پس از این حکمت خواهی یافت که سازنده این عالم کسی لغوکار و عبث‌کار نبوده و غرضی از خلقت این عالم داشته است و فائده منظورش بوده است و هیچ منفعتی را که صلاح بنده‌گانش در آن بوده و وجود ایشان بآن برپا بوده است فروگذاشت نکرده است و اگر یکپاره چیزها در ملکش پیدا شود که عقلهای ناقص حقیقت آنرا نفهمند از نقص عقلهاست نه از نقص صنعت و حکمت نمی‌بینی که مثلاً اگر ساعتی را به‌بینی که در نهایت خوبی و درستی ساخته‌اند و درست حرکت میکند و بسیاری از صنعتهای او را بفهمی که چه خاصیت دارد ولی در آن میانه میخی باشد یا پیچی باشد که خاصیت آن را نفهمی نمیگوئی که آن ساعت‌ساز بلغو و عبث آن پیچ را گذارده یا آن میخ را قرار داده بلکه میگوئی استاد باین حکمت و صنعت که هر چیز را در جای خود قرار داده این میخ را بلغو نگذارده است و البته خاصیتی در وجود این ساعت دارد ولی من نمی‌فهمم پس اگر بسیاری از اوضاع این عالم را بیابی که بجای خود است که اگر اندکی پس‌تر یا پیشتر بود فساد در حکمت بهم میرسید بعد یک چیزی را به‌بینی و حکمت آن را نفهمی باید از نقصان عقل خود بدانی نه از حکمت حکیم نمی‌بینی که چه بسیار چیزی که حکمت آنرا نمیدانی بعد از سالها خود برمیخوری یا از استادی می‌شنوی که چه خاصیت دارد و عبرت بگیر که حکیم چگونه حکمت خود را بکار برده اگر چه بنده‌گان او خاصیت او را نفهمند و بهتر دلیلی بر آنکه هر چیز بطور حکمت است آنست که عالم مضبوط و محکم در گردش و قرار است و هر چیز در وقت خود و محل خود میرسد مثل آنکه بهتر دلیلی بر آنکه همه اعضای انسان بر جای خود درست واقع شده است آنکه حرکت میکند و میخورد و می‌آشامد و می‌فهمد و سخن میگوید و درست حرکت میکند پس چه دلیل بهتر از این که همه رگ و پی و استخوان و گوشت و پوست و اعضای او بر جای خود درست واقع شده است و الا البته خلل در کردار او پیدا میشد و بعضی کارهایش بانجام نمیرسید و بر حسب مراد نمیشد پس چون این را دانستی بدانکه چون انسان بطوری خلقت شده‌اند که باید با هم در شهرها و قریه‌ها و خانِها باشند و نمیتوانند که مثل حیوانات هر یک تنها در بیابانی یا سوراخی باشند بجهت آنکه محتاج بامور بسیار هستند پس یکی باید زراعت کند و یکی باید آسیا کند و یکی باید هیمه بیاورد و یکی باید طبخ کند و یکی باید آهنگری کند و یکی باید شبانی کند و یکی باید چارپاداری کند و یکی باید تجارت کند و یکی باید طبابت کند و یکی باید بچه‌داری کند و یکی باید بریسد و یکی باید که ببافد و یکی باید بدوزد و یکی باید نجاری کند و یکی باید باغبانی کند و یکی باید کشتیبانی کند و یکی باید چاه بکند و یکی باید بنائی کند زیرا که یک نفر ممکن نیست که همه اینها را از عهده برای خود برآید بلکه بتنهائی نمیشود که یکی از آنها را بانجام رساند چه جای همه آنها را پس در خلقت ایشان لازم شده است که باید در شهرها و دهات جمع شوند و با هم باشند و هر کس بکاری مشغول و حاجت دیگری از آن برآید تا معاش ایشان درست شود و زنده بمانند و اگر نه چنین بود آنها هم مثل حیوانات بودندی بلکه البته نمیتوانستند زیست کنند زیرا که بنیه حیوانات غیر بنیه انسانست و طاقت سرما و گرما و گرسنگی و تشنگی و بیابان‌گردی دارند و انسان طاقت آنها را ندارد نمی‌بینی بچه‌های حیوانات تا از شکم مادر بیرون میآیند لباس خود را دارند و برمیخیزند و راه میروند و خود پستان میجویند و شیر میخورند و بسا آنکه چرا میکنند و فرزند انسان هرگز نمیتواند چنین باشد محتاج بلباس است و برداشتن و گذاردن و محافظت کردن و دوا و غذا و غیر آن پس انسان باید جمع باشند در شهرها با هم تا امر هر یک بواسطه آن دیگری بگذرد و چون چنین شد و با هم جمع شدند با خیالهای مختلف و هواها و هوسها و شهوتها و اخلاقهای پریشان و هر یک را حرصی و حسدی و بخلی و میلی است که خالق حکیم در آنها برای مصلحتها گذارده است پس در میان ایشان نزاعها بهم خواهد رسید و قتلها و غارتها پیدا شود و فسادها بعمل آید چنانکه می‌بینی پس از برای این حکمت بعضی را کوچک و بعضی را بزرگ آفریده و بعضی را سلطان و بعضی را رعیت کرده و در دل رعیت از سلطان ترسی قرار داده و نفسهای آنها را مطیع آن پادشاه کرده است که یک کرور رعیت از یک نفر پادشاه میترسند و فرمان او را بی‌جهت میبرند و این نیست مگر از تدبیر مدبر حکیم که میدانست که بنده‌گانش محتاج به چنین بزرگی هستند تا رفع ظلم هر یک را از دیگری کند و نگذارد که کسی در مملکت فسادی کند و راهها را امن کند و خانِهای خلق را محافظت کند و در میان ایشان بعدالت حکم کند و داد مظلوم از ظالم بستاند و حاجت فقرا را از اغنیا بستاند و دست دشمن را از سر ایشان کوتاه کند و رویه جهاد با دشمن و لشکرکشی را بداند و چون این پادشاه باید از صنعت حکیم باشد پس باید عادل باشد در حکم مابین رعیت و میل بهیچ طرف نکند که یکی را بگیرد و دیگری را واگذارد تا هلاک شود و حسد بر ایشان نکند و عزت و دولت هر یک را از برای خود او بخواهد و بخل نکند و آنچه باید در ملک‌داری خود و رعیت‌پروری صرف کند صرف نماید و حرص بر مال و جان ایشان نزند و ظالم نباشد و بر رعیت خود تعدّی نکند و عالم و دانا بر رعیت خود باشد و مملکت‌مداری و بزرگ‌منشی طبع او باشد و بهر حرکت جاهل و نادان از جا بیرون نرود و در حال غضب و خوشحالی خود بعدل حرکت کند و عالم بامر و نهی و صلاح رعیت از هر جهت باشد و باید این صفات همه در یک نفر باشد که او پادشاه شود و اگر هر صفتی از این صفات در کسی باشد پس باز این حکام متعدد میشوند و بسیار میگردند و چون هر یک همه صفات نیکو را ندارند در مابین ایشان نزاع و فساد پیدا میشود و باز حاکمی دیگر میخواهند اگر آنها باز بسیار باشند باز بهمین طور فساد و جدال و نزاع پیدا میشود پس چنین حاکمان از حکمت نباشند و باید حکماً حاکم یک نفر باشد که در فرمان آن با آن نزاع‌کننده نباشد و همه مردم رو به یک نفر کنند تا رفع نزاع شود بلکه اگر حاکمان بسیار میبودند هراینه نزاع و فساد بیشتر میشد زیرا که هر قومی خود را بیکی از آنها وابسته میکردند و با هم بنای قتال میگذاردند و اگر آن حاکمان هر یک صاحب همه صفات نیکو باشند بطوری که شنیدی ولی یکی سخنگو و فرمان‌روا و باقی دیگر ساکت شاید یا آنکه هر یک بر قومی پادشاه باشند شاید و لیکن بر یک قوم دو پادشاه نمی‌شاید چرا که لغو است و زاید و در حکمتِ حکیم لغو و زاید نیست بلکه شاید باعث افزونی نزاع در رعیت شود که یکی میل بآن کند و یکی میل باین و باین سبب با هم نزاع کنند وانگهی که زیاد است و محتاج نیست پس معلوم شد که در حکمت در میان رعیت وجود حاکمی چنین واجب است و باید معصوم باشد تا خود بر خلاف حکمت حرکت نکند و الا آن هم مفسد در ملک بودی و حاکمی دیگر بجهت رفع فساد او ضرور شدی و باید او را علامتی هم باشد که چون ادعا کند که من آن حاکمم که خالق حکیم مرا قرار داده رعیت بآن علامت او را بشناسند و پیروی او را کنند و الا هر کسی خواهد گفت که من آنم و با آن دیگری جهاد خواهد کرد و مقصود بانجام نرسد پس آن علامت لازم است و آن علامت اگر از کارهای بندگی باشد که همه آن را دارند پس باید که از علامات خدائی و کارهای خدائی باشد تا باقی بنده‌گان که از جانب خدا نیستند از آن کار عاجز شوند و تصدیق کنند که تو از جانب خدائی که کار خدائی میتوانی بکنی و ما نمیتوانیم این کار را بکنیم و باین علامت راستگو از دروغگو شناخته شود و حاکم و رعیت از هم جدا شود پس چون یافتی که چنین حاکمی جزو حکمت عالم بلکه بزرگتر حکمتهای این ملک است و اگر این حاکم نبود همه خلقت این رعیت و این اوضاع عبث بود چرا که امر همه بهلاک می‌انجامید چنانکه دانستی و در قسمت دویم بتفصیل باز خواهد آمد پس این حکیم که این اوضاع را فراهم آورده اخلال بچنین حکمت عظیمی نکرده و چنین امر بزرگی را فروگذاشت نکرده و البته چنین پادشاهان در هر عصری و هر قومی آفریده است و آمده‌اند و بوده‌اند و هستند و هرگز زمین از چنین پادشاهی نباید خالی باشد چنانکه یافتی بجهت آنکه حکیم همیشه حکیم است و مردم همیشه محتاج و اگر یک روز نباشد امر ایشان فاسد میشود و حکیم در حکمت خود کوتاهی نکرده و نخواهد کرد.

از تصنیفات عالم ربانی و حکیم صمدانی مرحوم حاج محمد کریم کرمانی اعلی الله مقامه


نوشته شده در چهارشنبه 91/4/21ساعت 9:0 صبح توسط ma 2 nafar| نظرات ( ) |